Monday, June 30, 2008


! NO COMMENT

Saturday, June 28, 2008


به مدت ده روز توفیق اجباری ای حاصل شد که به همراه خانواده برم چین ، اینکه می گم توفیق اجباری واسه اینه که من توبه کرده بودم تا تهران هم با مامان بابا جایی نرم . به هر حال .... فکر می کردم می تونم یه سفرنامه ی جالب با کلی عکس از این سفر تهیه کنم که جز مشتی عکس هیچ چیزی واسه گفتن نداشت . ابهتی که از دیوار چین از قبل در نظر داشتم خیلی معمولی به نظرم اومد ، شهر ممنوعه به یه حرم سرای تودرتو بیشتر شبیه بود ، بدبختی توی 80 % از خیابون ها توی ذوق می زد و انبوهی از ساختمون هایی که بیشتر به خونه های سازمانی می موند تا صرفاً جایی واسه زندگی و تا چشم کار می کرد لباس هایی که از در و دیوار ساختمون ها آویزون بود . دیگه با قاطعیت می شد گفت که در اکثر کشورهایی که دیکتاتوری و به قولی آریستوکراسی رو تجربه کردن سازه های تاریخی رو به وفور می شه دید ، از مسجد و دیر و خانقاه بگیرید تا عمارت و باغ ... که هیچ وقت واسه من جذابیت نداشته .
چند تا از عکس ها رو سعی می کنم که توی نت بذارم.

Thursday, June 26, 2008


"عجیب از خود دور افتاده ای "
همواره ناشناخته ای در من با من می گفت :
" عجیب از خود دور افتاده ای "
- اسماعیل خوئی -

P.S
برمی گردم .....