Saturday, June 30, 2007

Moveable Feast
پاريس ؛ جشن بيكران

نوشته ي Ernest Hemingway مطمئناً يكي از زيباترين كتاب هايي ِ كه خوندم . مي توني با هر متني از كتاب تمام جزئيات وقايع رو پيش خودت مجسم كني . مي شه گفت يه كتاب توصيفي ِ كامله . تقريباً مي تونم بگم 50 % متن كتاب رو خط كشيدم و هر بار كه چشمم بهش توي كتاب خونه ام مي افته برش مي دارم و دوباره مي خونمشون . 2 تا قسمت كتاب هميشه منو سر كيف مي ياره !!!
- هم چنان كه صدف ها را مي خوردم و طعم تند دريايي و مزه ي فلزيشان را شراب سفيد مي شست و تنها طعم دريا و نسج آبدار صدف باقي مي ماند ، و هم چنان كه آب سردشان را از تك تك پوسته هاشان مي نوشيدم و با طعم گس شراب فرو مي شستم ، احساس تهي بودنم از ميان رفت و رفته رفته شاد شدم ...
- گفتم : " ما هميشه خوشبختيم " و احمق بودم كه به تخته نزدم ، در آن آپارتمان ، هر گوشه كه نگاه مي انداختي ، تخته بود كه بشود به آن كوبيد .

Tuesday, June 26, 2007

As I Grew Older

مدت ها قبل بود .
اما هم چنان رؤيايم به روشني خورشيد بود .
سپس ديوار به آهستگي بالا رفت .
به آهستگي بين من و رؤيايم .
آن قدر تا به آسمان رسيد .
سايه .
من سياهم .
زير سايه ي آن دراز كشيده ام .
ديگر روشنايي رؤيايم پيش رويم نيست . بر فراز من است .
تنها ديوار ضخيم و سايه ام .
دستانم .
دستان تاريكم .
از ديوار گذر مي كنند .
رؤيايم را مي يابند .
كمكم مي كنند اين ديوار را خرد كنم .
تا شب را در هم شكنم . تا سايه را در هم بكوبم .
در ميان هزاران فروغ خورشيد .
در ميان هزاران رؤياي خورشيد .

Langston Hughes

Wednesday, June 20, 2007


Finbaar O'Reilly


حرفه ي روزنامه نگاري را به عنوان نويسنده ي بخش هنري روزنامه هاي كانادا در سال 1998 شروع كرد . در سال 2001 ، آمريكاي شمالي را به منظور پيوستن به جمعيت خبرنگاران بدون مرز در Kinshasa و Congo ترك كرد و به مدت دو سال تمام را در ناحيه اي ميان Kinshasa و Kigali كشور Rwanda گذراند .
O'Reilly جايزه ي افتخاري را براي مقاله اي در مورد كشور Rwanda و هم چنين نشان طلا فستيوال بين المللي فيلم و تلويزيون نيويورك به خاطر ساخت مستندي در مورد كشور Congo از آن خود كرد .
O'Reilly از سال 2005 تا كنون بيشتر فعاليت خود را در حرفه ي عكاسي متمركز نموده است و بيشتر آثار او حول موضوعات كشور سنگال و مسائل اجتماعي آن كشور مي باشد .
در سال 2006 برنده ي جايزه ي عكس سال به خاطر نمايي از مادر و فرزندي شد كه در مركز تغذيه ي Niger مستقر بودند .
از ديگر جوائز او مي توان به ديپلم افتخاري NPPA در سال 2005 اشاره كرد كه چهره ي دختر پناهنده اي را در Darfur نشان مي دهد و ديگر جايزه ي PX3 در سال 2007 به خاطر عكسي است با نماي مركز فلج اطفال در Kinshasa .



Nationality : British & Canadian

Sunday, June 17, 2007

ديگر براي من فرقي نمي كند ، نو يا كهنه بودن ، يا از گذشته ها بودن . آن چه براي من سرشار ارزش است ، آن زندگيست كه رخ مي نمايد ، از براي من در هر ترانه اي . زندگي ِ نهايي هر آواز .

Rafael Alberti

بيست و سه سال گذشت ! بيست و سه سال ترانه ي زندگي خواندن يا ديكته كردن يا زمزمه كردن . . . ؟

Wednesday, June 13, 2007

بر گردن كه بياندازم بار گناه مكرر شدنم را ، بار گناه شنيدن و باز شنيدن همان هميشگي ها را ، بار گناه خواندن و باز خواندن همان هميشگي ها را ، بار گناه ديدن همان هميشگي ها را ؟ كسي كه اين گناه به گردن اوست - و چه گناه بزرگي ! - ما را با خويش به اين مكان مكرر آورد ، و من اين چكاوك در قفس ، در اين مكان مكرر ، آواز مي خوانم و باز مي خوانم و باز مي خوانم .

Rafael Alberti

Photo : Graciela Iturbide

Monday, June 11, 2007

شهردار قرن بيستم

لندن ، روز 1 دسامبر 1887 ؛ 7 ژوئيه ، 8 اوت ، 30 سپتامبر ، يكي از روزهاي اكتبر و روز نهم نوامبر 1888 ؛ يكم ژوئن ، هفدهم ژوئيه و دهم سپتامبر 1889 ... تبديل چهره نقص نداشت . او را هرگز نديد ، مگر ، البته ، قربانيان . آن ها ديدندش . كه فكرش را مي كرد ؟ جامه اي از صيد قزل آلا در آمريكا به تن كرده بود . آرنج به كوهستان پوشانده بود و جي جاغ بر گريبان بسته بود . چشمه ها مي جوشيد از ژرفاي سوسن هايي كه گرد بندهاي كفشش در هم تنيده بودند . در جيب ساعتش قورباغه اي مدام قورقور مي كرد و هوا پر بود از عطر ناب بوته هاي تمشك رسيده . صيد قزل آلا در آمريكا را همچون جامه اي به تن داشت تا چهره ي خويش از جهان پوشيده دارد شب هنگام كه دست خون ريز از آستين قتال به در مي آورد . كه فكرش را مي كرد ؟ هيچ كس ! اسكاتلند يارد ؟ پع ! آن ها هميشه صدها مايل دورتر بودند ، كلاه هاي حلوا - ماهيگيري به سر ، گرد و غبار را جست و جو مي كردند . كسي هرگز ندانست . حالي ، او شهردار قرن بيستم است ! يك تيغ ريش تراشي ، يك چاقو و يك يوكليلي ابزارهاي دلخواه اويند . البته ، مي بايست هم يوكليلي باشد . به ذهن هيچ كس ديگري خطور نمي كرد ، همچون گاوآهني كشيده از روده ها بيرون .

يوكليلي : نوعي گيتار كوچك چهارسيم
اشاره : قاتل ناشناسي كه در فاصله ي اوت و نوامبر 1888 دستكم هفت زن خياباني را مثله كرد . قتل هاي او آن زمان تا كنون در كانون توجه رسانه اي و حقوقي مانده است . و حتي در 1993 خاطرات روزانه اي منسوب به " جك قصاب " منتشر شد .

از طريق : كتاب صيد قزل آلا در آمريكا ، نوشته ي ريچارد براتيگن ، صفحه ي 86
يكي از فصل هاي قشنگ كتاب همين متنه از كتاب هايي كه علاوه بر خوندنش ارزش داشتن توي كتابخونه رو هم داره

Saturday, June 9, 2007




" دانيل لي " كار حرفه اي خود را به وسيله ي دوربين هاي ديجيتال با رزولوشن قوي از پرتره هايي كه عموما " خشن " تلقي مي شدند آغاز كرد . و با تغيير اين پرتره ها به وسيله ي فوتوشاپ نوعي از طرح و فرم را به وجود آورد و آنها را " Manimals " ناميد . " لي " نمايشگاهي از كارهاي خود را در بخش هاي مختلفي به نام هاي :
Manimals , Judgment , 108 Windows , Origin و Night Life در گالري O.K Harris در نيويورك به اجرا گذاشت و به زودي توجه بسياري از ناشران و رسانه هاي مختلف از جمله :
New York Times , American Photo , Zoom , Wired , Art Life , Creative Technology و موزه هاي مختلف هنري در كشورهايي نظير فرانسه ، ايتاليا ، انگليس ، ژاپن و آلمان را به خود جلب كرد . دانيل در " Chunking " كشور چين به سال 1945 به دنيا آمد و در تايوان دوران نوجواني را گذراند . بعد از اخذ مدرك BFA نقاشي از كالج فرهنگ چين به آمريكا مهاجرت كرد . سپس مدرك MA در رشته ي عكاسي و فيلم را از كالج هنري فيلادلفيا دريافت نمود و به عنوان كارگردان هنري در نيويورك مشغول به كار شد . از سال 1993 كاميوتر به او كمك كرد تا مهارت خود را همزمان در عكاسي و نقاشي به كار گيرد و آثار منحصر به فردي خلق كند .



Friday, June 8, 2007

هر روز در آفريقا ،غزالي كه از خواب برمي خيزد ،مي داند كه اگر سريع تر از تيزپاترين شير دشت ندود ، كشته خواهد شد ، آنجا هر روز شيري كه بيدار مي شود ، مي داند كه اگر نتواند از كندترين غزال دشت سريع تر بدود ، از گرسنگي خواهد مرد . اينجا فرقي ندارد كه شير باشي يا غزال ، صبح كه مي شود بايد شروع كني به دويدن
P.S
مي خواستم در مورد " دانيل لي " بنويسم ولي چون نميتونم عكس توي بلاگم آپ لود كنم ( نمي دونم چه مرگشه ) فعلا بي خيالش شدم تا بلاگو يه سرويس اساسي بكنم . الان نيمه نهايي تنيس رولند گروس رو مي ديدم و حسرت مي خوردم از مردمي كه راحت گوشه و كنار خيابونا نشسته بودن يا توي استاديوم بدون هيچ مشكل شرعي ! البته فعلا ما مسائل مهمتري مثل ازدواج موقت و اين حرفا داريم كه از هر چيزي واسه ما حياتي تره

Monday, June 4, 2007


كوين كارتر، برنده ي جايزه ي فتو ژورناليست هاي آفريقاي جنوبي و عضو انجمن بنگ -بنگ . كارتر فعاليت خود را به عنوان عكاس ورزشي هفته نامه ي " ساندي اكسپرس " ژوهانسبورگ آغاز كرد يك سال بعد در مجله ي " استار " كه بيشتر فعاليت هايش بر آشكار نمودن وحشيگري و سبعيت آپارتايد متمركز بود ، مشغول به كار شد . در همان سال اولين كار هنري او در مجله ي " تايم " به چاپ رسيد.كارتر به عنوان اولين عكاسي كه چهره ي واقعي آفريقاي ميانه ي سال هاي 1980 را ارائه مي كرد ، شناخته شد او بعد ها در مورد عكس هايش مي گويد شوكه مي شدم از كارهايي كه آنها انجام مي دادند ، از كارهايي كه خودم انجام مي دادم . اما بعدا مردم شروع كردند در مورد عكس هايم صحبت كردن . و بعد حس كردم چندان هم كارهايم بد نيستند . شاهد چنين فجايعي بودن لزوما چيز بدي تلقي نمي شد در مارچ سال 1993 ، كارتر سفري را به منظور جمع آوري اسنادي در رابطه با شورش هاي محلي به سودان كرد . به هر حال كارتر به محض رسيدن به سودان و مشاهده ي وحشت و ترس ، قحطي و خشكسالي به گرفتن عكس هاي قربانيان آن مشغول شد صداي زجه هايي ناتوان در گوشه و كنار روستاي " آيود " كارتر را متوجه ي كودك نوپاي سوداني كرد . دختر در كشمكش رساندن خود به مقر سازمان ملل مدتي براي استراحت توقف كرده بود . در حاليكه لاشخوري در نزديكي او هلاك شدنش را انتظار مي كشيد كارتر در مورد آن لحظات مي گويد : مدت 20 دقيقه منتظر بودم كه لاشخور بال هاي خود را باز و حمله را آغاز كند ..... كارتر عكس لحظه ي شكار را گرفت و رفتن لاشخور را دنبال كرد و به دنبال آن موج انتقاد ها عليه او شروع شد عكس مذكور براي اولين بار در 26 مارچ سال 1993 در " نيويورك تايمز " به چاپ رسيد . در2 آپريل سال 1994 " نانسي بويرسكي " برنده شدن كارتر را به عنوان عكاس برتر سال اعلام كرد . كارتر جايزه ي "پوليتزر " را در 23 مي سال 1994 در دانشگاه " كلمبيا " دريافت نمود . و البته هم چنان در آرزوي نجات دختر سوداني بود .موج انتقادها از او و البته مرگ دلخراش دوستش " كن اوستربروك " كه در 18 آپريل سال 1994 در " توكوزا " كشته شد ، ذهنيت خودكشي را در او تقويت كرد . و در 27 جولاي سال 1994 ، كارتر به وسيله ي گاز مونوكسيد كربن به زندگي خود پايان داد .آخرين كسي كه كارتر را ديده بود بيوه ي " اوستربروك " ، " مونيكا " بود در آخرين دست نوشته هايش كارتر مي نويسد :افسرده ام ... بدون تلفني ... بدون پولي براي اجاره ... بدون پولي براي نجات زندگي كودكي ... بدون پولي براي پرداخت بدهي ها ... پول ... !!! من در ميان خاطرات كشتن و جنازه ها و خشم و درد گرفتار شده ام ... ميان خاطرات قحطي و زجر و زخم كودكان ، ميان شادي مردمان ديوانه ي مسلح ... مي روم تا به " كن " بپيوندم ، البته اگر آنقدر خوش شانس باشم ...

Friday, June 1, 2007

روي دفترهاي مشقم ، روي ميز تحريرم ، روي درختان ، روي ماسه ، روي برف ، نام تو را مي نويسم
روي همه ي تكه پاره هاي آسمان لاجوردي خود ، روي مرداب ، اين آفتاب پوسيده ، روي درياچه ، اين ماه زنده ، نام تو را مي نويسم .
بر هر جرعه ي سپيده دمان ، بر دريا ، بر قايق ها ، روي همه ي صفحه هاي خوانده شده ، روي صفحه هاي سفيد ، روي سنگ و كاغذ و خون و خاكستر ، نام تو را مي نويسم .
روي تصويرهاي طلايي ، روي سلاح مردان جنگي و بر تاج پادشاهان ، نام تو را مي نويسم .
بر شگفتي هاي شب ها ، روي كوه ديوانه ، نام تو را مي نويسم .
بر كف ابرها ، بر عرق هاي طوفان ، بر قطره هاي درشت و بي طعم باران ، نام تو را مي نويسم .
بر كوره راه هاي بيدار گشته ، بر راه هاي باز به هر سو ، بر ميدان هاي طغياني ، نام تو را مي نويسم .
روي چراغي كه روشن مي شود ، روي چراغي كه خاموش مي شود ، روي همه ي خانه هاي خود ، نام تو را مي نويسم .
روي سگ شكمباره و مهربانم ، روي گوش هاي تيز شده ي او ، روي پاي نا استوار او ، نام تو را مي نويسم .
بر هر تني كه عطا گشته ، بر جبين دوستان خود ، بر هر بامدادي كه چون دست دوستي دراز مي شود ، نام تو را مي نويسم .
روي پناهگاه هاي ويران شده ام ، روي فانوس هاي افتاده ام ، بر ديواره هاي غم و اندوه و درد خود ، نام تو را مي نويسم .
بر غيبت هاي اشتياق ، بر تنهايي عريان ، بر پله هاي مرگ ، نام تو را مي نويسم .
بر سلامت بازگشته ، بر گزند گم گشته ، بر اميد بي خاطره ، نام تو را مي نويسم و به نيروي يك واژه ، زندگي از سر مي گيرم ، من براي شناختن و ناميدن تو پا به جهان گذاشته ام
اي آزادي
Paul Aluard 1942