Wednesday, August 29, 2007


" مدت ها از دهانش صدايي بيرون مي آمد كه شبيه هيچ چيز نبود ، حتي شبيه ناله و زاري هم نبود ، زيرا درد نداشت ، شبيه كلمه هايي هم نبود كه نتواند تلفظ كند . او قدرت سخن گفتن را از دست نداده بود . به سادگي مي توان گفت كه او هيچ چيز براي گفتن ، هيچ چيز براي ارتباط برقرار كردن ، و هيچ گونه پيام مشخصي نداشت ، او حتي كسي را براي صحبت كردن نداشت ، او ديگر علاقه اي به هيچ كس نداشت ... دلتنگي و ملال پدربزرگم با اين صوت بيان مي شد ، با اين آآآآآ ، با اين صوت بيكران و بي پايان ، زيرا بدون اين آآآآآ ، زمان او را از پا مي انداخت . "

- هويت ، L'Identité
Milan Kundera