Friday, January 4, 2008


چگونه بايد گفت كه در محله ي كوران چراغگردان بودن هيچ افتخار ندارد .
چگونه بايد گفت ، با چه زباني بايد گفت كه اين قلندر ِ بي عار ديگر از بي افتخار بودن عار ندارد ؟
چگونه بايد گفت ، با چه زباني بايد گفت ، تا باور كنند كه اين قلندر ِ بي كار ديگر با هيچ كس كار ندارد ؟
همين كه من با او ، در او ، يافتم : دوست داشتن ، و دوست داشته شدن ، آيا بس نيست ؟
مگر كيم من - ؟ گرفتم اين كه در اين گلخن ِ حقارت ، كه خشك و تر در آن با يكديگر مي سوزند ، بزرگوارتر از من كس نيست .
مگر كيم من ؟!
نه ؛ اين زمانه مرا بي گمان نمي داند ، مي دانم : و مرگ ِ پيشرس از من انساني ديگر - انساني برتر- خواهد آفريد .
و نيك مي دانم كه اين نفرت كابوسي ست كه خواهد گذشت ؛ و آينده در سپيده اي از عشق بيدار خواهد شد ؛ و آفاق ِ بينش از نوازش و لبخند سرشار خواهد شد .
و سنگ نيز گواهي خواهد داد كه دوست داشتن در سرشت انسان است ... و سرنوشت انسان است .
من ، در او ، با او ، خورشيدي شدم : فراتر از شب ِ اكنونيان ؛ و اين سياهي ِ بي روزن را با لبخندي شكافتم .
و از آن سوي شب ِ اكنونيان در نهاد شما راه يافتم ؛ و بر نهاد شما تافتم :
چرا كه او ، يك شب ، در من
با من ،
برهنه شد ؛
و آفتاب شما ، در بازوانم ، بر جانم ، دميد .

اسماعيل خوئي
هفتم بهمن 1350

2 comments:

لاغر said...

مرسی ;)
این خانوم سودانیه چه با حاله ، ولی به گمونم طفلی اذیت می شه ! نه !؟

Anonymous said...

Gostei muito desse post e seu blog é muito interessante, vou passar por aqui sempre =) Depois dá uma passada lá no meu site, que é sobre o CresceNet, espero que goste. O endereço dele é http://www.provedorcrescenet.com . Um abraço.