روي جاده ي مرگت به تو برخوردم
راهي كه از اتفاق پيش گرفته بودم ، بي آن كه بدانم تو از آن مي گذري
هياهوي جماعت كه به گوش آمد ، خواستم برگردم
اما كنجكاوي مانعم شد
از غريو و هياهو ناگهان ضعفي عجيب عارضم شد
اما ماندم و پا پس نكشيدم
انبوه بي سر و پاها با تمام قوت غريو مي كشيدند
اما چنان ضعيف بود كه به اقيانوسي بيمار و خفه مي مانست
حلقه اي از خار خلنده بر سر داشتي و به من نگاه نكردي
گذشتي و بر دوش خود بردي همه ي محنت مرا
Langston Hughes
تمام زندگي ِ اين مدت من از تك تك كلمات اين شعر فرياد مي كنه ....