Tuesday, April 8, 2008


روي جاده ي مرگت به تو برخوردم
راهي كه از اتفاق پيش گرفته بودم ، بي آن كه بدانم تو از آن مي گذري
هياهوي جماعت كه به گوش آمد ، خواستم برگردم
اما كنجكاوي مانعم شد
از غريو و هياهو ناگهان ضعفي عجيب عارضم شد
اما ماندم و پا پس نكشيدم
انبوه بي سر و پاها با تمام قوت غريو مي كشيدند
اما چنان ضعيف بود كه به اقيانوسي بيمار و خفه مي مانست
حلقه اي از خار خلنده بر سر داشتي و به من نگاه نكردي
گذشتي و بر دوش خود بردي همه ي محنت مرا
Langston Hughes



تمام زندگي ِ اين مدت من از تك تك كلمات اين شعر فرياد مي كنه ....


4 comments:

Anonymous said...

چرا زندگیت اینجوره؟؟

شاه رخ said...

سلام
خب لنگستن هیوزه دیگه وگرنه معروف نمی شد که
راستی یه چیزی دفعه یقبلی که برای پست سیا (دروغ سیزده) کامنت گذاشته بودی عارضم خدمتتون که اگه پستتو تا ته می خندین می دیدین که منظور چیز دیگه ای بوده
نویسا باشی

Iranian idiot said...

با اين حساب زندگيت نيمه تاريكه. خاكستريه.
جدا: Dont You WANna be FRee?!!!

Mona said...

به شما در دوباره نو لینک دادم دوست عزیز