Monday, September 14, 2009


فکر کنم این دوره ی کمون لعنتی رو گذروندم ... واسه خودم زندگی می کردم ... خودمو گم کرده بودم ... واسه بقیه زندگی می کردم ... نمی دونم .... خلاصه که فکر می کنم تموم شد . اینقدر تو این مدت خودمو سفت گرفته بودم ، این عضلات درب و داغون شدن ... دلم می خواد ول شم ... آزاد شم . خسته ام ، خیلی .

تاریخچه ی اختراع زن ِ مدرن ِ ایرانی بی شباهت به تاریخچه ی اختراع اتومبیل نیست . با این تفاوت که اتومبیل کالسکه ای بود که اول محتوایش عوض شده بود ( یعنی اول اسب هایش را برداشته به جای آن موتور گذاشته بودند ) و بعد کم کم شکلش متناسب این محتوا شده بود و زن ِ مدرن ِ ایرانی اول شکلش عوض شده بود و بعد ، که به دنبال محتوای مناسبی افتاده بود ، کار بیخ پیدا کرده بود . این طور بود که هرکس ، به تناسب امکانات و ذائقه ی شخصی ، از ذهنیت زن سنتی و مطالبات زن مدرن ترکیبی ساخته بود که دامنه ی تغییراتش ، گاه از چادر بود تا مینی ژوپ .

همنوایی شبانه ی ارکستر چوب ها - رضا قاسمی


No comments: