Tuesday, June 26, 2007

As I Grew Older

مدت ها قبل بود .
اما هم چنان رؤيايم به روشني خورشيد بود .
سپس ديوار به آهستگي بالا رفت .
به آهستگي بين من و رؤيايم .
آن قدر تا به آسمان رسيد .
سايه .
من سياهم .
زير سايه ي آن دراز كشيده ام .
ديگر روشنايي رؤيايم پيش رويم نيست . بر فراز من است .
تنها ديوار ضخيم و سايه ام .
دستانم .
دستان تاريكم .
از ديوار گذر مي كنند .
رؤيايم را مي يابند .
كمكم مي كنند اين ديوار را خرد كنم .
تا شب را در هم شكنم . تا سايه را در هم بكوبم .
در ميان هزاران فروغ خورشيد .
در ميان هزاران رؤياي خورشيد .

Langston Hughes

No comments: