Saturday, October 13, 2007


مردي ، با گرده ناني در دست ره مي سپارد ...
ديگري مي نشيند تن خود را مي خاراند ، از زير بغل خود چيزي مي جويد ...
آن ديگري بازو در بازوي كودكي طي طريق مي كند ...
ديگري از سرما مي لرزد ، سرفه هاي خشك مي كند ، خون تف مي كند ...
آن ديگري به دنبال استخوان و پوست هندوانه ، گل و لاي را مي كاود ...
آجرچيني از بام مي افتد ، مي ميرد ، و ديگر به چاشت و شام نمي رسد ...
بازرگاني سر يك گِرم ، سر مشتري كلاه مي گذارد ...
بانكداري در ترازنامه ي خود دست مي برد ...
بي خانماني مي خوابد و پاي خود را در شكم جمع مي كند ...
او ، هق هق كنان به مراسم تدفين مي رود ...
ديگري در مطبخ ، سلاح خود را پاك مي كند ...
شخصي مي گذرد و با سر انگشتان خود حساب مي كند ...

Cesar Vallejo 1892-1938

چيزي كم تر از يه سر سوزن مونده تا آينه ي تمام نماي ما بشه .... در بهترين حالت .... مي توني اميدوار باشي ديرتر به تو سرايت كنه وگرنه ويروسش يقه ي خيلي ها رو گرفته ..... مي بينيم ، مي گذريم ، مبتلا مي شيم ، عادت مي كنيم .... سقوط مي كنيم

1 comment:

Anonymous said...

جالب بود