چند دفترچه ی جلد آبی ، دو مداد و یک مدادتراش ( چاقوی جیبی زیاده از حد می تراشید ) ، میزهای رویه مرمری ، بوی صبح زود ، بیرون زدن از خانه و دمی به خمره زدن و بخت و اقبال - این بود تمامی ِ آنچه احتیاج داشتی .
ارنست همینگوی
A Moveable Feast
همه ی این ها رو هم که داشتم ..... الان یکی دو هفته ای هست که لذت بردن از زندگی یادم رفته .
وقتی شد و « خون شاعر » ژان کوکتو رو دیدم ، یه معما - همون طور که گفته بود .
متن کامل « خاطره ی روسپیان سودازده ی من » - به برکت مسئولان دلسوز و دولت مهرورز که یه لحظه از هدایت ما مردم همیشه آماده ی انحراف ، به صراط مستقیم غافل نمی شن . ممنون از سرزمین رویایی ِ عزیز .
Tuesday, November 20, 2007
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
1 comment:
همینگوی، مارکز همین دو تا کافیه
Post a Comment