Thursday, December 13, 2007


" تويا " يك ماه بعد بازگشت در حالي كه نقاب ِ لبخند بر چهره داشت . برداشتن ِ نقاب برايش ناممكن بود ، چون جزيي از صورتش شده بود . مثل اين بود كه به صورتش جوش خورده بود . لاستيك به مرور زمان در پوستش چنان نفوذ مي كرد كه به زودي پوست و نقاب يكي مي شدند ....

نقاب هايمان را تكه تكه كنديم . بدون گفته اي . خون از گونه ها و پيشاني ِ برهنه شده مان مي ريخت . با وجود دردي كه نفس مان را بريده بود و ناله مان را درآورده بود ، لبخند هميشگي مان عاقبت ناپديد شد و پس از چند ساعت ، چهره ي پيشينمان ظاهر گشت . آن گاه لب هايمان به هم پيوستند .

Mortelle
Christopher Frank

-خوندن دوباره ي " ميرا " وقتي كه بوي گل هاي ياسي كه مادربزرگ توي استكان كمر باريكش واسم آورده ، توي مغزم مي پيچه ، بهترين اتفاق امروز بود .

3 comments:

Anonymous said...

هرچی می‌گردم آدرس فتوبلاگ‌تون رو این بغل پیدا نمی‌کنم (الان یه دستی زدم بهتون. حواستون نیست)

Anonymous said...

چه خوب میشد اگر اسم و ناشر کتابهایی رو که خوندی معرفی کنی اگر تو تهران پیدا میشه بریم دنبالش..اگر تو نت پیدا میشه بریم پیداش کنیم تا ما هم حالشو ببریم :)

Anonymous said...

ممنون