وقتی نمی توانی قواعد بازی را تغییر بدهی ، پس خفه شو و بازی کن
- به تاجی نگاه می کنم . از نظر من تا لغزیدن این پیرزن چاق و دوست داشتنی در گور ، زمان زیادی باقی نمانده است . تاجی زندگی کرده و زندگی کرده و زندگی کرده و حالا باید بزند روی ترمز . حالا باید سر بخورد توی آن حفره . بعد نوبت مخمل است . بعد کوهی . بعد کابلی . بعد دانیال . بعد من . بچه هایی که توی کوچه بازی می کنند ته صف هستند . انگار صف کشیده ایم تا یکی یکی برویم توی آن حفره . وقتی کسی از بلندی پایین می افتد یا ماشینش توی دره سقوط می کند یا شب می خوابد و صبح با سرطان خون از خواب بیدار می شود یا کسی با چاقو دخلش را می آورد ، خارج از نوبت رفته است توی آن حفره -
من گنجشک نیستم - مصطفی مستور
Tuesday, September 29, 2009
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment