ديكتاتورها
در اندرون ساقه ي نيشكر ، بوئي برجاي مانده است :
مخلوطي از خون و گوشت تن آدمي ، كه دل را به درد مي آورد .
در بين نخلستان هاي نارگيل ، گورها انباشته از استخوان هاي پوسيده ،
و از فريادهاي احتضار در گلو خشكيده است ،
ديكتاتور ، با ظاهر آراسته ، كلاه سيلندر ، جامه ي فاخر زربفت و يقه ي آهاري ، گرم گفتگوست .
قصر مجلل چون نگين مي درخشد .
و قهقهه هاي تند و حركات دستكش ها ، در تقاطع كريدورها ، با صداي مردگان و دهان هاي كبود تازه مدفون گشته ،
در هم مي آميزد .
باران سرشك را نمي توان ديد ، همچون گياهي كه دانه هايش بي وقفه به زمين مي ريزد ،
و برگ هاي بزرگ و پهن آن ، حتي بي رؤيت نور مي رويند .
تنفر از حد و مرز گذشته است ،
در آب هاي وهم آلود باتلاق ،
با دهاني آغشته از لجن و خاموشي !
Pablo Neruda 1904-1973