Friday, September 14, 2007


مرا اگر خواهي بشناسي ...

مرا اگر خواهي بشناسي ، با ديدگان تيزبين ، اين قطعه چوب سياه را كه برادري ناشناس با دستان معجزه گر ، در دوردست هاي شمال بريده است و تراشيده ، نظاره كن !

اين منم ،
حدقه اي نوميد و از شور زندگي تهي ، دهاني شكافته از زخمي هولناك ، دستاني بزرگ و گسترده كه به نفرين و تهديد بالا رفته ،
بدني پوشيده از زخم هاي پيدا و ناپيدا
يادآور ضربه هاي مهلك شلاق بردگي ، تني شكنجه ديده و شكوهمند
مغرور و اسرارآميز ،
اين منم ،
تمامي ِ آفريقا .

مرا اگر خواهي بشناسي ، بيا و در برابر روح آفريقا به كرنش سر فرود آر
در ناله هاي چاووشان سياه
در رقص هاي ديوانه وار « شوپ » در غوغاي « چانگاناپا » در اندوهي غريب كه شبانگاهان در ترانه هاي آفريقائي جريان مي يابد

و ديگر براي شناختن من
تلاش مكن !
چرا كه من هيچ نيستم
جز كالبدي گوشتين
كه آفريقا
فرياد خود را - كه آبستن اميد بود - در آن خفه كرد .

Noémia de Souza
شاعر معاصر موزامبيك
P.S
1-اين شعر و تمامي ِ اشعار لنگستن هيوز چهره ي واقعي و عميق آفريقا رو واسه هر كس حتي اگه آفريقا رو فقط توي فيلم ها و عكس ها ديده باشه نشون مي ده . درد و رنج و سياهي ... « سياه چون اعماق آفريقاي خودم » رو با صداي شاملو حتماً گوش بدين .
2-جدا از اتفاقات خوب و بدي كه اين چند روز افتاده ، شايد يكي از خوب هاي اون 2 روز پيش بود كه دكتر علي رفيعي ِ عزيز باز پيشمون اومد توي بانك و خوب واسه ي من خوشحال كننده ست كه بيشتر اوقات كارشونو من انجام مي دم ، آدم قهرمان پرستي نيستم ولي براي دكتر رفيعي واقعاً احترام قائلم .

1 comment:

Anonymous said...

...درسته..من هفت سال تحویلداری کردمو الان چشمام دو نمره شماره اضافه کرده و گردنم درد میکنه..حتی مفاصل انگشتای دستمم درد میکنه..همه جور آدمی دیدم تو مشتریا..