نمي دونم چرا هر وقت مي رم سر كتابخونم چشمم به اين كتاب مي افته ...
اداي احترام نيمه ي روز يك شنبه به يك لئوناردو داوينچي ِ تمام
در اين روز بسيار توپ زمستاني توي سان فرانسيسكوي باراني مكاشفه اي در باب لئوناردو داوينچي به من دست داده است . زنم رفته بيگاري بي تعطيل ، روز يكشنبه را سر كار . امروز هشت صبح از اين جا راه افتاد سمت پاول و كاليفرنيا . از آن وقت تا الان نشسته ام اين جا مثل وزغي بر روي كنده اي غرق در روياي لئوناردو داوينچي .
خواب ديدم او حقوق بگير ِ شركت « غلاويز و قرقره ي جنوب » است ، ولي البته لباس هاي متفاوتي تنش بود و با لهجه ي متفاوتي حرف مي زد و كودكي ِ متفاوتي را از سر گذرانده بود ، شايد يك كودكي ِ آمريكايي كه در شهري از قبيل لردزبرگ نيومكزيكو يا وينچستر ويرجينيا سپري شده بود .
ديدم او را كه در حال اختراع يك دام گردان جديد بود براي صيد قزل آلا در آمريكا . ديدم او را كه اول از همه با قوه ِ تخيلش مشغول كار بود ، بعد با فلز و رنگ و قلاب ، كمي از اين امتحان مي كرد و كمي از آن ، بعد حركت به آن اضافه مي كرد و بعد برمي داشت و مي برد و بعد برمي گشت دوباره با يك حركت متفاوت و در پايان دام اختراع شده بود .
رؤسايش را خبر كرد آمدند . نگاه كردند به دام و همه از هوش رفتند . به تنهايي ايستاد . بر فراز پيكرهايشان ، دام را به دست گرفت و اسمي بر آن گذاشت . « شام آخر » ناميدش . . بعد افتاد به صرافت بيدار كردن رؤسايش .
ظرف چند ماه آن دام صيد قزل آلا ولوله انداخت در قرن بيستم ، و اقدامات پيش پا افتاده اي از قبيل هيرشيما و مهاتما گاندي را از سكه انداخت . ميليون ها « شام آخر » در آمريكا فروش رفت . واتيكان ده هزار تا سفارش داد ، و هيچ قزل آلايي هم در بساط شان نبود .
سيل تقديرنامه ها جاري شد . سي و چهار رئيس جمهور سابق ايالات متحده همگي گفتند : " بالاتر از شام آخر نديديم " .
Tuesday, October 2, 2007
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
1 comment:
خیلی کتابا رو هنوز نخوندم..ولی اصولا اگه کتابی باشه که فیلم ساخته شده باشه از روش دیگه کتاب رو نمیخونم..مثل کلیو پاترا..دیگه اینکه سر کاریم شدید از تمام لحاظ:)..
Post a Comment