Tuesday, September 29, 2009


وقتی نمی توانی قواعد بازی را تغییر بدهی ، پس خفه شو و بازی کن
- به تاجی نگاه می کنم . از نظر من تا لغزیدن این پیرزن چاق و دوست داشتنی در گور ، زمان زیادی باقی نمانده است . تاجی زندگی کرده و زندگی کرده و زندگی کرده و حالا باید بزند روی ترمز . حالا باید سر بخورد توی آن حفره . بعد نوبت مخمل است . بعد کوهی . بعد کابلی . بعد دانیال . بعد من . بچه هایی که توی کوچه بازی می کنند ته صف هستند . انگار صف کشیده ایم تا یکی یکی برویم توی آن حفره . وقتی کسی از بلندی پایین می افتد یا ماشینش توی دره سقوط می کند یا شب می خوابد و صبح با سرطان خون از خواب بیدار می شود یا کسی با چاقو دخلش را می آورد ، خارج از نوبت رفته است توی آن حفره -

من گنجشک نیستم - مصطفی مستور

Sunday, September 20, 2009

Photo : Nahal


اگر ما ندانیم زندگی چیست ، آیا هرگز خواهیم دانست که مرگ چیست ؟ - کریشنا مورتی -

Saturday, September 19, 2009

به آرامی آغاز به مردن می کنی ، اگر سفر نکنی ، اگر کتاب نخوانی ، اگر به اصوات زندگی گوش ندهی ، اگر از خودت قدردانی نکنی
به آرامی آغاز به مردن می کنی ، زمانی که خودباوری را در خودت بکشی ، وقتی نگذاری دیگران به توکمک کنند
به آرامی آغاز به مردن می کنی ، اگر برده ی عادات خود شوی ، اگر همیشه از یک راه تکراری بروی ، اگر روزمرّگی را تغییر ندهی ، اگر رنگ های متفاوت به تن نکنی ، یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی
تو به آرامی آغاز به مردن می کنی ، اگر از شور و حرارت ، از احساسات سرکش ، و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وا می دارند و ضربان قلبت را تندتر می کنند ، دوری کنی
تو به آرامی آغاز به مردن می کنی ، اگر هنگامی که با شغلت ، یا عشقت شاد نیستی ، آن را عوض نکنی
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی ، اگر ورای رؤیاها نروی ، اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی ات ورای مصلحت اندیشی بروی
امروز زندگی را آغاز کن !
امروز مخاطره کن !
امروز کاری کن !
نگذار که به آرامی بمیری !
شادی را فراموش نکن

- پابلو نرودا -

Thursday, September 17, 2009

از خدائی که نحوه ی زندگی موجوداتش به این افتضاحی باشد ، چگونه توقع داری که سرنوشت آخرتش بهتر از این باشد .آنهایی که « خدا را آفریده اند » که بگویند « انسان را خدا آفریده است »، بهتر از آن وخوب تر از این را نمی توانستند تصور و تجسم کنند .

کمدی خدایان - هوشنگ معین زاده

... وبدانید و آگاه باشید اگر این کتاب را نخوانده باشید و بمیرید به مرگ جاهلیت مرده اید ... اگر بدانید ....


Tuesday, September 15, 2009


چشم باز کردم ، ندا آمد : - زندگی کن
خواستم ترانه ی خویش سر دهم ، فریاد زدند :- خیرگی نکن
به جمع هم سرایان رفتم ، هم آوا شدم . در حسرت تک خوان شدن گاهگاهی تک نوایی سر می دادم ، از ریتم خارج می شدم .
لذت های زودگذر .... خودم را کوک می کردم ، بی اراده می خواندم ، می خواندنم .
هرچه پیش می رفتم صدایم کمتر به گوش می رسید ، کم کم به ناله هایی ماند که به زحمت از نهادم برمی خواست .
سکوت کردم ، در میان هم نوایان ، تک خوان شدن جرأت می خواهد . نداشتم ، سکوت کردم . پر شدم از فریادهای خفه .
در وسواس سکوت ، پنجره هایت را رو به بی خیالی باز می کنی ............ بوزید !

Monday, September 14, 2009

Trent Parke
"I am forever chasing light. Light turns the ordinary into the magical."


بد چیزیه دیوانگی ... 3 پست در یک روز ، بعد از 6 ماه


دیدی بعضی وقتا یه کلمه هایی میان تو ذهنت اصلاً نمی فهمی این کلمه یهو از کجا اومده ... در صورتی که یه زمانی خیلی ام استفاده اش می کردی ... حالا خیلی واست بی معنی میان ... الان تو یه وبلاگ برخوردم به کلمه « عمود منصف » . خدایی عجب کلمه دری وری ایه ها .. اصلاً یادم نمیاد به چی چی مربوط بود .. مثلث ، لوزی ، دایره ... چند وقت پیش هم کلمه « فرهیخته » رو اعصابم پیاده روی می کرد . خدایا فکر کنم قرصو برسونی دیگه



فکر کنم این دوره ی کمون لعنتی رو گذروندم ... واسه خودم زندگی می کردم ... خودمو گم کرده بودم ... واسه بقیه زندگی می کردم ... نمی دونم .... خلاصه که فکر می کنم تموم شد . اینقدر تو این مدت خودمو سفت گرفته بودم ، این عضلات درب و داغون شدن ... دلم می خواد ول شم ... آزاد شم . خسته ام ، خیلی .

تاریخچه ی اختراع زن ِ مدرن ِ ایرانی بی شباهت به تاریخچه ی اختراع اتومبیل نیست . با این تفاوت که اتومبیل کالسکه ای بود که اول محتوایش عوض شده بود ( یعنی اول اسب هایش را برداشته به جای آن موتور گذاشته بودند ) و بعد کم کم شکلش متناسب این محتوا شده بود و زن ِ مدرن ِ ایرانی اول شکلش عوض شده بود و بعد ، که به دنبال محتوای مناسبی افتاده بود ، کار بیخ پیدا کرده بود . این طور بود که هرکس ، به تناسب امکانات و ذائقه ی شخصی ، از ذهنیت زن سنتی و مطالبات زن مدرن ترکیبی ساخته بود که دامنه ی تغییراتش ، گاه از چادر بود تا مینی ژوپ .

همنوایی شبانه ی ارکستر چوب ها - رضا قاسمی