Friday, September 28, 2007


صلح خواب كودك است
صلح نان داغ است بر سفره ي جهان ، صلح زماني است
كه پدر از سر كار مي آيد ، با دستاني پر از ميوه
و عرق هايي بر پيشاني مانند كوزه كنار پنجره ،
برادرم دستت را به من بده ،
صلح همين است و نه چيز ديگر .
« Yannis Ritsos »

P.S.
1-هنوز كوكم به خاطر Montedidio و سادگيش
2-سر كيفم به خاطر لهجه و تن زيباي معلم جديد فرانسه
3-مدافع Homosexual ها بودم ، امروز با اتفاقي ساده درماندگيشونو تو اين گندآب مقدس حس كردم .
4-بار چندمه Talk To Her را دارم مي بينم ؟

Tuesday, September 25, 2007


Graciela Iturbide

Graciela Iturbide در سال 1942 در مكزيك به دنيا آمد . در سال 1962 با Manuel Rocha Diaz ازدواج كرد ، مرگ دختر 6 ساله اش در سال 1970 باعث شد كه به شكل جدي تري به فعاليت مورد علاقه اش كه همان عكاسي بود بپردازد . بين سال هاي 1970 و 1971 همكاري خود را با عكاس شناخته شده ي مكزيكي Manuel Alvarez Bravo آغاز كرد . Iturbide به تدريج به بررسي ِ حيات بومي مكزيك پرداخت كه تأثير آن را بر عكس هايش مي توان ديد . در سال 1974 جايزه ي نوع دوستي ِ بنياد Eugene Smith را دريافت كرد .
سال 1979 با دعوت مردي روستايي به عكاسي از محل زندگي ِ او پرداخت و اولين مجموعه ي عكس هايش را با عنوان Mujer Angel ، Angel Woman به نمايش گذاشت . اولين تجربه ي او در عكاسي ، زندگي چهره ي جديدي از خود را به او نشان داد و او را بدل به حامي سرسخت Feminism كرد . كه تأثير آن مجموعه ي عكس هايي بود تحت عنوان Señora de Las Iguanas ، Our Lady of the Iguanas .
يكي از زيباترين عكس هاي Iturbide ، عكسي ست به نام Magnolia ، مردي را با پوشش زنانه در حالي كه به عكس خود در آينه نگاه مي كند نشان مي دهد .
Iturbide مجموعه عكس هاي ديگر خود را در كشور هاي آرژانتين ، آمريكا و هند - كه يكي ديگر از مجموعه هاي با ارزش اوست به نام Perros Perdidos ، Lost Dogs - گرفت .

Edelman Gallery

Museum Of Contemporary Photography


Friday, September 21, 2007


مادر با اين جمله تمام مي كند كه « وطن آدم اونيه كه شيكم آدمو سير مي كنه » . بابا به شوخي در جوابش مي گويد : « اگه اين طور باشه وطن من تويي » .


Montedidio
Erri De Luca

Thursday, September 20, 2007


3 ... Hannah Arendt

1-آرنت مي گويد ، تكثر انساني شرط اساسي عمل و گفتار است و از طريق اين تكثر است كه انسان خود را به عنوان موجودي متمايز و آزاد آشكار مي سازد . آرنت مي نويسد : « اگر عمل در مقام آغاز كردن به واقعيت تولد ربط مي يابد ، اگر عمل به فعل رساندن وضعيت بشري زادايي ، يعني توالد و تناسل است ، پس گفتار به واقعيت شاخصيت ربط مي يابد و به فعل رساندن وضعيت بشري تكثر است ، يعني زيستن همچون موجودي شاخص و منحصربه فرد در ميان موجودات يكسان و برابر » .
2-آرنت در « ريشه هاي توتاليتاريسم » نوشته بود كه « وقايع محوري و كانوني عصر ما به همان اندازه توسط كساني كه معتقد به سرنوشت شوم محتومي هستند به فراموشي سپرده شده است كه توسط كساني كه نظر خوشبينانه ي سرسختانه اي دارند » .
3-آرنت تسليم اين واقعيت بود كه خشونت ممكن است بخشي جدايي ناپذير از آغازهاي تازه در سياست باشد . « خشونت ، كه بنا به سرشتش ابزاري است ، تا آنجا كه رسيدن به هدفي كه مي تواند آن را توليد كند مؤثر و عقلاني است » .

Friday, September 14, 2007


مرا اگر خواهي بشناسي ...

مرا اگر خواهي بشناسي ، با ديدگان تيزبين ، اين قطعه چوب سياه را كه برادري ناشناس با دستان معجزه گر ، در دوردست هاي شمال بريده است و تراشيده ، نظاره كن !

اين منم ،
حدقه اي نوميد و از شور زندگي تهي ، دهاني شكافته از زخمي هولناك ، دستاني بزرگ و گسترده كه به نفرين و تهديد بالا رفته ،
بدني پوشيده از زخم هاي پيدا و ناپيدا
يادآور ضربه هاي مهلك شلاق بردگي ، تني شكنجه ديده و شكوهمند
مغرور و اسرارآميز ،
اين منم ،
تمامي ِ آفريقا .

مرا اگر خواهي بشناسي ، بيا و در برابر روح آفريقا به كرنش سر فرود آر
در ناله هاي چاووشان سياه
در رقص هاي ديوانه وار « شوپ » در غوغاي « چانگاناپا » در اندوهي غريب كه شبانگاهان در ترانه هاي آفريقائي جريان مي يابد

و ديگر براي شناختن من
تلاش مكن !
چرا كه من هيچ نيستم
جز كالبدي گوشتين
كه آفريقا
فرياد خود را - كه آبستن اميد بود - در آن خفه كرد .

Noémia de Souza
شاعر معاصر موزامبيك
P.S
1-اين شعر و تمامي ِ اشعار لنگستن هيوز چهره ي واقعي و عميق آفريقا رو واسه هر كس حتي اگه آفريقا رو فقط توي فيلم ها و عكس ها ديده باشه نشون مي ده . درد و رنج و سياهي ... « سياه چون اعماق آفريقاي خودم » رو با صداي شاملو حتماً گوش بدين .
2-جدا از اتفاقات خوب و بدي كه اين چند روز افتاده ، شايد يكي از خوب هاي اون 2 روز پيش بود كه دكتر علي رفيعي ِ عزيز باز پيشمون اومد توي بانك و خوب واسه ي من خوشحال كننده ست كه بيشتر اوقات كارشونو من انجام مي دم ، آدم قهرمان پرستي نيستم ولي براي دكتر رفيعي واقعاً احترام قائلم .

Saturday, September 8, 2007


از عواقب توسعه ي بانك ( شعبه ي مركز ) بدترين نوعش دامنگيرمون شد ... عوض شدن رئيس ِ بانك ! هميشه وقتي قراره تغييري به خصوص توي محيط كاري كه خوب مسلماً ارگونومي ِ جدي و تا حدي خشك بر اون غالبه ايجاد بشه تفكر غالب اوليه بر مثبت بودن اون تغييره . امروز من با اين ديد رفتم سر كار ! مسلماً اگه با يه رفتار حرفه اي و مدرن مواجه مي شدم واسم تعجب آور بود ، مثل همه ي مراكز چيزي نبود جز نسق گيري از بچه ها ! باورتون مي شه تا يك ساعت بعد از شروع ساعت كاري از 8 باجه اي كه هر روز داشتيم فقط 3-4 تاي اونا مشغول بودن ... بهانه ي رئيس جديد : آقايوني كه كت نپوشيدن برن خونه كتشونو بيارن ! حالا بماند فاصله ي خونه تا محل كارشونو !
همون جريان First Impression ! واقعاً مديريت اين كشور كجا مي خواد بره ! مي دونيد امروز چه جوري از من نسق گرفت : شما پول رو چه جوري مي شماريد ؟!!!!!! و بعد از اين كه من مثل هميشه پول رو افقي تا مي كردم از دستم قاپيد و عمودي اونو تا كرد و به قول خودش به روش " اصولي " شروع كرد پول شمردنو به من ياد دادن ! حالا تمام مسائل بانك يه طرف ، بعد از اين همه كار كردن دغدغه ي ايشون نحوه ي پول شمردن كارمند هاست !
امروز كه اومدم خونه توي نت يه مقاله پيدا كردم در مورد First Impression ! تصميم دارم اخراج رو به جون بخرم و دفعه ي بعد وقتي نحوه ي مديريت صحيح ِ ايشون غلغلكم داد تقديمشون كنم !
Sub Title هاي مقاله رو بدم نيومد بنويسم اينجا :

Making a Great First Impression
Be on Time
Be Yourself, Be at Ease
Present Yourself Appropriately
A Word about Individuality
Be Open and Confident
Be Positive
Be Courteous And Attentive

اينو خودم اضافه مي كنم :

Shut Your Mouth Most Of The Time Specially When You Act Like An Asshole

Thursday, September 6, 2007



ماه ، ماه ِ از دست دادن ِ اسطوره هاست ، انگار ...

Born October 12, 1935, in Modena, Italy
Son of Fernando-a baker and singer-and Adele-a factory worker
Maiden name Venturi Pavarotti
Married Adua Veroni, September 30, 1961-separated, 1996
Companion of Nicoletta Mantovani-a secretary
Children: Lorenza, Christiana, Guiliana
Addresses: Contact: c/o 941 Via Giardini, 41040 Saliceta Guiliano, Modena, Italy
Nationality:Italian
Gender:Male
Occupation:Opera singer, actor

Tuesday, September 4, 2007


برتولت برشت
اگر كوسه ماهي ها آدم بودند ...

دختر كوچولوي صاحبخانه از آقاي « كي » پرسيد : - اگر كوسه ماهي ها آدم بودند با ماهي هاي كوچولو مهربان تر مي شدند ؟
آقاي « كي » گفت : - البته . اگر كوسه ماهي ها آدم بودند ، توي دريا براي ماهي هاي كوچولو جعبه هاي محكمي مي ساختند ، همه جور خوراكي توي آن ها مي گذاشتند ، مواظب بودند كه هميشه پر از آب باشد ، هواي بهداشت ماهي هاي كوچولو را هم داشتند .
مثلاً وقتي يك ماهي ِ كوچولو باله اش را زخمي مي كرد ، به اش مي رسيدند تا زود و بي هنگام نميرد .
براي آن كه هيچ وقت دل ِ ماهي كوچولو نگيرد ، گاه گاه مهماني هاي بزرگ ِ آبي برپا مي كردند ، چون كه گوشت ماهي ِ شاد از ماهي ِ پكر لذيذتر است .
در آن جعبه هاي بزرگ براي ماهي ها مدرسه هم مي ساختند ، در آن مدرسه ها به ماهي كوچولوها ياد مي دادند كه چه جوري به طرف دهن ِ كوسه ماهي ها شنا كنند .
ماهي كوچولوها مي بايست جغرافيا هم ياد بگيرند ، تا بتوانند كوسه ماهي هائي را كه اين ور و آن ور لم داده اند پيدا كنند .
گيرم اگر كوسه ماهي ها آدم بودند ، درس اصلي ِ ماهي هاي كوچولو « اخلاق » بود :
به آن ها مي قبولاندند كه زيباترين و با شكوه ترين كارها براي يك ماهي ِ كوچولو اين است كه خودش را در نهايت حوشوقتي تقديم يك كوسه ماهي كند .
به ماهي كوچولوها ياد مي دادند كه چه طور به كوسه ماهي ها معتقد باشند ،
و از آن مهم تر ، چه جوري خود را براي يك آينده ي زيبا مهيّا كنند :
آينده اي كه فقط از راه « اطاعت » به دست مي آيد .
ماهي كوچولوها مي بايست از همه ي انديشه هاي مادّي و از تمايلات ِ ماركسيستي پرهيز كنند ، و اگر يكي شان دچار چنين گرايش هايي بشود ديگران وظيفه شان حكم مي كند كه كوسه ها را خبر كنند .
اگر كوسه ماهي ها آدم بودند ، در قلمروشان البته هنر هم وجود داشت :
از دندان كوسه ماهي ها تصاوير زيباي رنگارنگي مي كشيدند ، دهان و گلوي كوسه ها را به شكل زمين بازي و تماشاخانه در مي آوردند ، ته دريا نمايشنامه هايي روي صحنه مي آوردند كه در آن ها ، ماهي كوچولوهاي قهرمان شاد و شنگول به دهان و حلقوم ِ كوسه ماهي ها شيرجه مي رفتند .
همراه نمايش ، آهنگ هاي مسحور كننده ئي هم مي نواختند كه بي اختيار ماهي كوچولوها را به طرف دهان كوسه ها مي كشاند .
در آنجا بي ترديد مذهبي هم وجود داشت كه به ماهي ها مي آموخت كه « زندگي ِ واقعي ، در شكم كوسه ها آغاز مي شود » .
اگر كوسه ماهي ها آدم بودند ، ماهي كوچولوها ديگر برابر نبودند :
گروهي عالي مقام و صاحب منصب بر ديگران فرمان مي راندند ، ماهي هائي كه بفهمي نفهمي بزرگ تر از بقيه بودند ، اجازه داشتند كوچك ترها را ميل كنند و اين خودش به نفع كوسه ها بود ، چون از اين راه براي خود آن ها لقمه هاي بزرگ تري آماده مي شد .
از اين مهم تر ، ماهي هائي كه معلّم بودند ، يا رئيس يا مهندس يا قوطي ساز ، مدام به ماهي هاي ِ ديگر امر و نهي مي كردند و آن ها هم مدام مي گفتند « چشم » .
مطلب را درز بگيرم :
اگر كوسه ماهي ها آدم بودند ،
زير دريا هم تمدّن وجود داشت .