Monday, December 31, 2007



در مركز سودان ، نسل زنان تغييرات زيادي را كه اكثراً هم دايمي هستند به منظور زيبايي روي پوست خود انجام مي دهند . برش هاي بسيار ريز روي پوست ، مالش آن ها به وسيله ي بزاق دهان و روغن كنجد ، در نهايت التيام اين زخم ها برآمدگي هاي كوچكي را روي پوست به وجود مي آورند كه يكي از نمادهاي زيبايي ِ زنان اين سرزمين به شمار مي روند . اين الگوهاي سنتي با گذر از زمان بلوغ بر روي بدن دختران انجام مي شود و به تدريج تمامي ِ سطح بدن آنان را مي پوشاند .
Photo By : Horst Luz - November 1966

Saturday, December 29, 2007


شماره 248 مجله ي عكس مطلبي داشت با عنوان : مخترع عكس رنگي ، نابغه يا شياد ؟ ‌نوشته ي جالبي بود ، بد نديدم اينجا خلاصه اي ازش بنويسم .

موزه ي ملي ِ اسميت سونيان تاريخ آمريكا ، مؤسسه ي حفظ و نگهداري گتي و بنياد گتي با همكاري ِ يكديگر دست به تحقيقاتي در اين مورد زدند تا به سؤالي كه از 156 سال پيش بدون پاسخ مانده بود ، پاسخ دهند .
داگروتيپ شيوه اي است كه نام آن از اسم هنرمند و شيميدان فرانسوي « لويي ژاك مانده داگر » گرفته شده و در سال 1839 به ثبت رسيده است . 11 سال بعد « ريولوي هيل » براي اولين بار ادعا كرد كه با استفاده از روشي خاص مي تواند داگروتيپ هايي با رنگ هاي طبيعي بسازد كه به آن « هيلوتايپ » مي گفتند . هنگامي كه هيل از انجام اين كار در ملاء عام خودداري كرد همه او را يك شياد ناميدند . در سال 1933 داماد هيل ، جان بوگر گريسون 62 هيلوتايپ از آثار او را به اسميت سونيان ارائه داد . مؤسسه ي گتي با بررسي هايي كه انجام داد ثابت كرد هيل حقيقتاً يك نابغه بوده است زيرا وي با استفاده از روشي خاص چندين رنگ طبيعي را در عكس هاي خود خلق كرده است ؛ گرچه نبوغش با نيرنگ درآميخته بود . « موسان ايتوليك » به همراه « آرت كاپلان » مي گويند : « با بررسي هاي اخير روشن شد كه هيل رنگ دانه هايي را به گونه اي با دست به صفحه ي رنگي اضافه مي كرده است كه از اصل خود رنگ دارتر و پيچيده تر به نظر برسند . »

Thursday, December 27, 2007


لعنت به اين اعتقاد... لعنت به اين تعصب ... لعنت به اين بهشت موعود كه به خاطرش هر صداي آزادي خواهي با گلوله خفه بشه ... مي خوام داد بزنم لعنت به هر چي ....

.... و من احساس كردم كه مرگ تيري است رها شده از دستي ناشناخته و ما در چشم برهم زدني تن به مرگ مي سپاريم .
Octavio Paz

بي نظير بوتو در يك انفجار در شهر راولپندي كشته شد.

Sunday, December 23, 2007


خوب من از امروز يه Label ديگه به Post هام اضافه كردم . Photo Of The Week ... و هر هفته يكي از عكس هايي كه دوستشون دارم رو مي ذارم توي بلاگ . خيلي دوست داشتم كه از عكس هايي كه خودم هم مي گيرم استفاده كنم ولي فعلاً امكان اسكن اون ها رو ندارم چون با دوربين آنالوگ عكاسي مي كنم ولي تو فكرش هستم كه بتونم اونا رو هم توي وبلاگم آپلود كنم .
براي اولين عكس يه سري از Cover هاي مجله ي Life رو مي ذارم كه واقعاً هر كدوم دوران درخشان هنر رو دوباره واسه آدم تداعي مي كنن .در دوره اي كه ديگه هيچ اثري نه از پديدآورنده هاش مي توني ببيني نه حتي جانشيني واسه ي اونا .



Left To Right :

Duke & Dutchess Of Windsor : May 22 , 1950 - Street Scene In Moscow : January 15, 1955 - Martin & Lewis : August 13, 1951 - Marylin Monroe : April 7, 1952 - Wounded Egyptian In Battle For Mideast : November 19, 1956 - Rita Hayworth : January 18, 1943 - Gina Lollobrigida : November 15, 1954 - General Montgomery : May 15, 1944 - Fidel Castro : March 15, 1963 - Alfred Hitchcock : February 1, 1963 - A Girl In Indonesia : February 13, 1950 - Mickey Mantle and Roger Maris : August 18, 1961

Friday, December 21, 2007


تنها لحظه هاي خوشايند چند سالي كه تو خونه ي ويلايي بيرون شهر زندگي مي كرديم ، فقط تابستون هاش بود و بعد از ظهرهايي كه بدون وقفه ، بدون هيچ ديوار و آپارتماني كه از اين ور و اون ور بزنه بيرون آسمون رو نگاه مي كردي و هر بار به اين فكر مي كردي كه آبي ِ اون روز سيرتر از ديروز ِ يا بازتر . اگه تيكه هاي سفيد ابر هم تك وتوك پيدا مي شدند و آبي ها رو دست كاري مي كردند كه ديگه روزت ساخته بود . لذت بعد از ظهرهاي تابستون ، گل هاي آفتابگردوني كه توي زمين هاي اطراف مي كاشتن و هر روز يكيشون تو اتاقم جا خوش مي كرد و صداي آسياب بادي هاي اطراف - كه با هيچ موسيقي اي عوضش نمي كنم -......... « كاش » گفتن هام شروع مي شد . كاش اين پاييز لعنتي ديرتر مي اومد ... كاش يه ساعت ديرتر هوا تاريك مي شد ... كاش آفتاب داغ تر بود ....

« حسرت »
باز
ابر
رشته هاي آفتاب تازه رس را پنبه خواهد كرد .

اسماعيل خوئي

Wednesday, December 19, 2007



Eugene Richards در Dorchester, Massachusetts به دنيا آمد . بعد از فارغ التحصيل شدن از دانشگاه Northeastern در رشته ي زبان انگليسي و روزنامه نگاري ، فراگيري عكاسي را در M.I.T شروع كرد . در سال 1968 به عنوان حامي سلامت در Arkansas به گروه VISTA پيوست . دو سال بعد Richards يك سازمان خدمات اجتماعي را به همراه روزنامه اي كه فعاليت هاي سياسي سياهان و گروه كوكلوس كلان را تشريح مي كرد به راه انداخت . بعد از انتشار دو كتابش ، Few Comforts or Surprises: The Arkansas Delta 1973 و Dorchester 1978 ، به عنوان عضو آژانس عكاسي Magnum دعوت شد . Richards تا سال 1995 عضو اين اتحاديه بود تا سال 2002 كه دوباره به آن پيوست و در سال 2005 باز عضويت خود را قطع كرد .
Richards در حدود 13 كتاب به چاپ رساند . بيشتر شهرت وي به خاطر گوناگوني ِ موضوعاتي ست كه به آن ها مي پرداخت . براي مثال ، سرطان سينه ، اعتياد به مواد مخدر ، فقر، ايدز ، وضعيت ناتوانان ذهني ، سالخوردگي و مرگ در آمريكا . آثار او در كتب و مجلات بسياري به چاپ رسيد : The New York Times Magazine, Esquire, TIME , Newsweek, the New Yorker, Fortune, Mother Jones و LIFE نمونه اي از اين موارد مي باشند .
از جوايزي كه وي از آن خود كرد مي توان به چند نمونه اشاره كرد : W. Eugene Smith Memorial Award , Guggenheim Fellowship , National Endowment for the Arts grants ,Leica Medal of Excellence , Leica Oskar Barnack Award, Olivier Rebbot Award و Robert F. Kennedy Lifetime Achievement Journalism Award .
در سال 1994 Richards به طراحي عكس هاي تبليغاتي براي مارك هاي شناخته شده اي چون : Levi's , Adidas, Starbucks, CNN و Microsoft روي آورد .
وي نه تنها به خاطر عكس هاي تأثير گذارش شناخته شده است ، در كنار آن تهيه كنندگي ، كارگرداني و نويسندگي چندين فيلم كوتاه را در كارنامه ي خود دارد .


Saturday, December 15, 2007


آزادي ، با پاهاي برهنه ، كوفته ، آماس كرده ، شگفت زده ،
و تف بر سر و روي افتاده ، لنگان لنگان گام برمي دارد .
اما ! ... روزي كفش به پا خواهي داشت ، و شايد هم - كسي چه مي داند - جوراب .
آزادي ، روزي تو نيز كلاه گرم خواهي داشت
با لبه هاي بلند براي حفاظت گوش ها ؛
آن گاه تورا در راه ها
از بادها و توفان ها ، باكي نخواهد بود .
و مردم ديگر ، به دريغ و افسوس ، در برابرت سر تكان نخواهند داد ؛
حتي چه بسا ، تورا به خانه ي خود راه دهند و اطعام كنند ...
Heinrich Heine

Thursday, December 13, 2007


" تويا " يك ماه بعد بازگشت در حالي كه نقاب ِ لبخند بر چهره داشت . برداشتن ِ نقاب برايش ناممكن بود ، چون جزيي از صورتش شده بود . مثل اين بود كه به صورتش جوش خورده بود . لاستيك به مرور زمان در پوستش چنان نفوذ مي كرد كه به زودي پوست و نقاب يكي مي شدند ....

نقاب هايمان را تكه تكه كنديم . بدون گفته اي . خون از گونه ها و پيشاني ِ برهنه شده مان مي ريخت . با وجود دردي كه نفس مان را بريده بود و ناله مان را درآورده بود ، لبخند هميشگي مان عاقبت ناپديد شد و پس از چند ساعت ، چهره ي پيشينمان ظاهر گشت . آن گاه لب هايمان به هم پيوستند .

Mortelle
Christopher Frank

-خوندن دوباره ي " ميرا " وقتي كه بوي گل هاي ياسي كه مادربزرگ توي استكان كمر باريكش واسم آورده ، توي مغزم مي پيچه ، بهترين اتفاق امروز بود .

Thursday, December 6, 2007


بعد از يه روز كار كردن هيچ چيز مثل ديدن چند تا عكس و شناختن عكاس هايي با سبك هاي مختلف آدمو سر كيف نمي ياره مخصوصاً اگه عكس هايي رو ببيني كه خارج Norm هاي شناخته شده ي ذهنت باشن . تو يكي از اين پرسه هاي شبانه تو سايت هاي عكاسي يه اطلاعيه ديدم در مورد يه نمايشگاه عكاسي با عنوان Twilight ، كه خوب مربوط به پارسال بود و مجموعه اي از آثار عكاس هاي مختلف . يه سري از عكس ها كه خيلي واسم جالب بود مال عكاسي بود به اسم Ori Gersht ... و من فقط محو گستره ي فضا بودم محو بي نهايت . انگار كه همه ي محدوديت هاي عكاسي از بين رفته بودن و مي تونستي رها بودن رو لمس كني ، بدون محدوديت زمان ، مكان و پديده ... حتي بدون محدوديت ذهن بشر .
مسلماً اگه عكس ها در قطع بزرگ بودن تأثيرشون خيلي بيشتر بود . - در نهايت دلم راضي شد عكس كنار صفحه ي وبلاگم رو عوض كنم !