Saturday, July 28, 2007


آنجا كه من بودم

آنجا كه من بودم ، دريا عظمتش را به من بخشيد
تنها وسعتش ماند ، زيرا مساحت دستانم كم بود
آنجا كه من بودم ، كوه ها را ذوب كردم
دشت ها را روياندم
در هر كجاي آسمان اراده كردم ، ايستادم
اما هرگز نتوانستم دستم را به دهانم برسانم
آنجا كه من بودم ، قلبم زير پوست ببر به تپش افتاد
و چون آستين بالا زدم ، تا كمر معشوقم را بگيرم
قلب دو سمور كوچك ، روي سرآستين هايم تپيد
چقدر اشياء عزيز بودند ، چقدر فاصله بين ما بود
چقدر سهم ما از عشق كم بود
آنقدر كم ، كه در لحظه ي درك ، سانسور مي شديم
آنجا كه من بودم ، پرنده اي به امنيت آشيانه اي نرسيد
كه زير بالش پناه گيريم
لحظه اي به آرامش نرسيد ، تا رؤيايي بارور شود
پلك هاي سنگينم ، در خوابي به قدمت قرن ها روي هم افتاد
و زبان بيداري ، چون شير روي اجاق مي جوشيد
و من ، در ابعاد مشخصي از مكان
و شمارش معين ثانيه هايي از زمان
آئين سلوك آموختم
و چنان حقير روبه روي آينه نشستم
كه قرينه ام را نيافتم
آنجا كه من بودم ، سبزه در منقار پرنده مي روئيد ، آرزو در دل انسان
و ما هم چنان
ذوب مي كرديم
مي رويانديم
وسعت مي داديم
و عظمت مي يافتيم

" مصطفي توفيقي " 1333

Friday, July 27, 2007




در استاديوم " سانتياگو " اتفاق افتاد ...
" ويكتور خارا " - گيتاريست ، شاعر ، آهنگساز و آوازخوان شيليائي - از چهره هاي مبارز نهضت " وحدت خلقي " سالوادور آلنده - رهبر و رئيس جمهوري ِ شيلي - بود .
پس از كودتاي سازمان جاسوسي ِ CIA در شيلي ( سپتامبر 1973 ) ، او را همراه پنجاه هزار تن از جوانان مبارز آن كشور در استاديوم بزرگ سانتياگو زنداني كردند . رئيس زندان كه سرودهاي هيجان انگيز " خارا " را شنيده بود به هنرمند گرفتار نزديك شد و از او پرسيد آيا حاضر است براي رفقايش گيتار بزند و سرود بخواند ؟ - پاسخ ويكتور خارا مثبت بود : - البته كه حاضرم !
رئيس زندان به يكي از گروهبانان گفت : - گيتارش را بيار !
گروهبان رفت و تبري با خود آورد و هر دو دست خارا را با آن قطع كردند . آنگاه رئيس زندان به طعنه گفت : - خوب ، بخوان ! چرا معطلي ؟
ويكتور خارا ، در حالي كه دستان خونريزش را در آسمان حركت مي داد و از هم زنجيران خود خواست كه با او هم صدائي كنند ، و آنگاه آواز پنجاه هزار دهان به خواندن " سرود وحدت خلق " كه ويكتور خارا تصنيف كرده يود در استاديوم سانتياگو طنين افكند :

مردمي يكدل و يكصدا
هرگز شكست نخواهند خورد ...

هنوز سرود به پايان نرسيده بود كه گروهبانان جسم نيمه جان ويكتور خارا را به گلوله بستند .




Love of my home, my wife and my children.Love for the Earth that helps me live.Love for education and of work.Love of others who work for the common good.Love of justice as the instrument that provides equilibrium for human dignity.Love of peace in order to enjoy one's life.Love of freedom, but not the freedom acquired at the expense of others’ freedom, but rather the freedom of all.Love of freedom to live and exist, for the existence of my children, in my home, in my town, my city, among neighbouring people.Love for freedom in the environment in which we are required to forge our destiny.Love of freedom without yokes: nor ours nor foreign

Birth Name: Víctor Lidio Jara Martínez

Born: September 28,1932

Origin: Chillan Viejo,Chile

Died: September 15,1973

Tuesday, July 24, 2007


اوايل دبيرستان ، سال 78-79 بود تقريباً ، خوره ي مطالب طنز " ابراهيم نبوي " در ستون پنجم و بعد از اون توي بي ستون روزنامه ي نشاط بودم . بعد از اون هم كه مجموعه اي از اونا به صورت كتاب چاپ شد ، هر موقع مطلب جالبي از نبوي عزيز توي راديو زمانه مي خونم مي رم سراغ كتابش و بعضي نوشته هاشو دوباره مي خونم . يكيشو بدم نمي ياد اينجا بنويسم ، اون موقع از اين مطلبش خيلي خوشم اومد :

وقتي سياست مداران بوق مي زنند
يك روز ، يك نفر تصميم گرفت كار مهمي انجام دهد و چون فكر مي كرد دزديدن هواپيما كار مهمي است تصميم گرفت هواپيما بدزدد . بعد يك بليت ايران اير ، تهران - تبريز خريد و سوار هواپيما شد . بعد رفت داخل كابين و اسلحه را درآورد و گذاشت پشت سر خلبان و گفت : برو بغداد . خلبان گفت : برو بابا حال نداري ؟ بعد به خلبان گفت : حالا كه بغداد نمي ري پس برو رياض . خلبان هم گفت : مردك ! تو بلد نيستي هواپيما بدزدي . من هم جز تبريز هيچ جا نمي رم . بعد او به خلبان گفت : يعني تو از اسلحه ي من نمي ترسي ؟ من مي توانم اگر به دبي نرفتي تو را بكشم . خلبان گفت : داداش ! ما اينقدر از اين چيزها ديديم كه بي خيال شديم ، من هم فقط مي رم تبريز . بعد آن آقا به خلبان گفت : حالا كه به دبي نمي ري ، پس لااقل برو اهواز . خلبان گفت : من فقط تبريز مي رم ، ضمناً برو كنار باد بياد . بعد آن آقا كه خيلي حالش اخذ شده بود ، گفت : اي لامروت ! لااقل حالا كه نمي گذاري هواپيما را بدزدم فقط يك دور اضافي بالاي شهر تبريز بزن . خلبان گفت : من اين كار را نمي كنم ، براي اين كه حال و حوصله ي دور زدن را ندارم . بعد آن آقا كه خيلي ناراحت شده بود ، گفت : پس لااقل بگذار يه بوق بزنم .
نتيجه گيري ِ اخلاقي : براي زنداني كردن يك غارتگر بيت المال پنج پلاك تخفيف كاملاً منطقي است .
نتيجه گيري ِ كارشناسانه : بوق زدن براي حفظ تعادل جناحي ، مخصوصاً بعد از شكست هاي سياسي مفيد است .
نتيجه گيري ِ غذايي : تا وقتي غذا خوب نباشد ، سلامت جامعه به خطر مي افتد ، ما در حال حاضر مشكل غذايي داريم و مسئولان غذايي كشور بايد بپذيرند كه بازي با غذا درست نيست .

---------------
P.S
هيچ وقت روز هاي اول ماه مثل اين ماه توي بانك آدم نمي يومد و مي رفت . فكرشو بكن ساعت 3:30 بعد از ظهر وقتي داري حسابتو مي بندي يه آدم نفهم و طلبكار بياد و بخواد سپرده باز كنه . خلاصه كه اين دو روز تمام اجدادمو از ساسانيان به اين ور جلوي چشام ديدم .

Saturday, July 21, 2007

Pieter Hugo

Pieter Hugo سال 1976 در Cape Town آفريقاي جنوبي به دنيا آمد .
نمايشگاه هاي انفرادي ِ متعددي را در Cape Town ، موزه ي هنرهاي زيباي Rome ، Lisbon ، Geneva و Johannesburg برپا كرد .
در سال 2006 جايزه ي اول بخش پرتره ي Politzer را از آن خود كرد .
عكس هاي Hugo چهره هاي متفاوتي را از آفريقا نشان مي دهد . چهره اي از آرامي و نا آرامي ِ در هم پيچيده ي آفريقاي كنوني كه واضح و صريح برشي از تاريخ آفريقا را به نمايش مي گذارد .
" مالام گالاديما احمدو " با كفتارش در خيابان هاي " ابوجا " در نيجريه ; مالام عضو دسته ي بازيگراني است كه با سه كفتار ، دو مار پيتون و چهار ميمون در اطراف نيجريه ي شمالي سفر مي كند . آنها مردم را سرگرم مي كنند و طلسم و داروهاي گياهي مي فروشند كه در نيجريه طرفداران زيادي دارد . كفتارها تعليم ديده اند تا تقليد كنند و جمعيت را سرگرم سازند . نگهدارندگان آنها ، كفتارها را از غارهاي محيط وحش مي گيرند ، آنها را با داروهاي سنتي رام مي كنند و سپس به مدت دو ماه تحت تعليم قرار مي دهند . به آنها آموزش داده مي شود كه نسبت به انسان ها و حيوانات ديگر واكنش نشان دهند ، بدون اينكه به آنها حمله كنند . مالام و همكارانش تقريباً هر سه روز يك بار يك بز به كفتارها مي دهند تا با خوردن آن آرام بمانند و نيز روي آنها كه گرماي شديد را دوست ندارند آب مي پاشند .

Pieter Hugo

South Africa , Corbis

1st Prize Singles / Portraits


كتاب هاي زيادي هستند توي كتابخونم كه مال زمان دانشجويي ِ مامانه و من زياد از اونا خوشم نمي ياد و هيچ وقت هم سراغشون نرفتم يا اگر هم دستي بهشون زدم در حد يه تورق كردن ساده بوده . اغلبشون كتاب هاي نويسنده هاي روسي ِ و با اون فضاي كمونيستي ِ توده پسند دوران دانشجوئيه ِ دهه ي 50 . البته 2-3 تائيشونو تصادفي خوندم و خوب شاهكار كه نه ولي در مجموع خوب بودن . مثل " مادر" ماكسيم گوركي ، "داستان پداگوژيكي " ماكارنكو .
چند روز پيش اتفاقي كتاب شعر " نادر نادرپور " رو پيدا كردم يه چند تائيشو خوندم . راستش هيچ وقت زياد سراغ شاعر هاي خودمون نرفتم غير از سهراب و فروغ كه هر كسي باهاشون مواجه مي شه بالاخره!
خوب يه جورائي پشيمون شدم كه قبلاً چرا شعرهاي نادرپور رو نخوندم . " اسماعيل خوئي " توي نوبت بعدي قرار داره !!!

قم
-----------------
چندين هزار زن
چندين هزار مرد
زن ها ، لچك به سر
مردان ، عبا به دوش
يك گنبد طلا
با لك لكان پير
يك باغ بي صفا
با چند تك درخت
از خنده ها تهي
از گفته ها خموش
يك حوض نيمه پر
با آب سبز رنگ
چندين كلاغ پير
بر توده هاي سنگ
انبوه سائلان
در هر قدم به راه
عمامه ها سفيد
رخساره ها سياه .

" نادر نادرپور "
قم - 28 اسفندماه 1331

Tuesday, July 17, 2007

Nazka Lines
Location : Peru[Latin America & Caribbean]
Type : Caltural


خطوط Nazka در صحرائي به همين نام واقع شده و بيش از 53 مايل و يا به عبارتي 80 كيلومتر برد داشته و بين دو شهر Nazka و Palpa در peru قرار گرفته است .
خطوط Nazka توسط تمدن Nazka بين سال هاي 200 پيش از ميلاد مسيح و 700 پس از ميلاد مسيح ايجاد شد . و شامل خطوط ساده ، پرندگان ، عنكبوت ، ميمون و سوسمار است .
اين خطوط را تنها بر فراز آسمان مي توان مشاهده كرد و از روي زمين هيچ ردي دالّ بر موجوديت آثاري از تمدن كهن به چشم نمي خورد . مردم Nazka اين خطوط را به وسيله ي اثر اكسيد آهن بر روي سنگريزه هاي بيابان به وجود مي آوردند .
خطوط Nazka به علت خشكي بيش از حد هوا ، نوزيدن بادهاي شديد و آب و هوائي تقريباً پايدار تا كنون حفظ شده اند .
دليل ايجاد چنين خطوطي هنوز مجهول مانده و چندان نظريه ي قطعي اي در اين مورد وجود ندارد . برخي صاحب نظران دليل ايجاد چنين خطوطي را به عقايد مذهبي مردم Nazka مربوط مي دانند . ايجاد خطوط و رسومي كه تنها خدايان از طريق آسمان قادر به ديدن آن هستند . البته نظرات مختلف ديگري نيز وجود دارد از جمله اين كه خطوط Nazka در واقع نشان دهنده ي مسير آب هاي زيرزميني هستند و مشخص مي كنند كه در منطقه اي مشخص آب وحود دارد و يا نه . به هر حال خطوط Nazka از شگفتي هايي ست كه هم از نظر علمي بسيار مورد توجه ست و هم از نظر عقايد خرافي و داستان ها . از مسير عبور بشقاب پرنده ها و موجودات فضايي گرفته تا دروازه ي ورود به تجمعات شيطاني و مركز ثقل رموز زمين و هزاران عقيده و نظر كه دالّ بر جذابيت آثار اين تمدن فراموش شده دارد .


Saturday, July 14, 2007


تعريف " سكولاريزاسيون " اول بار در معاهده ي سال 1648 ، Westphalia به كار رفت . و مقصود از آن توضيح و توصيف انتقال سرزمين هايي به زير سلطه ي اقتدارات سياسي غير روحاني بود كه پيش تر تحت نظارت كليسا قرار داشت .
در آن ايام واژه سكولاريس در بين مردم متداول بود و تمييز و تفكيك ميان Sacred و Secular تداعي كننده ي قول به برتري امور و مفاهيم مقدس يا ديني بود .
بعدها تعبير سكولاريزاسيون به معنايي متفاوت ، گرچه مرتبط ، با اين مفهوم اوليه ، به مرخص كردن روحانيون از قيد عهد و پيمان شان اطلاق شد . جامعه شناسان از اين اصطلاح براي نشان دادن مجموعه اي از جريانات استفاده مي كنند كه طي آن عنان كنترل محيط اجتماعي ، زمان ، امكانات ، منابع و افراد از كف مقامات ديني خارج شده و روش ها و رويه هاي تجربي مشربانه و غايات و اهداف اين جهاني به جاي شعاير و نحوه ي عمل هاي نماديني نشسته است كه معطوف به غايات آ ن جهاني يا مافوق طبيعي اند .
طبق تعريف ارائه شده ، به تدريج نهادهاي گوناگون اجتماعي از يكديگر تمايز مي يابند و هر روزه از قيد قالب هاي مفروضات ديني ، رهاتر مي شوند .
البته مفهوم سكولاريته با دنيوي گري ، تفاوت دارد . جداانگاري دين و دنيا اساساً به فرايندي از نقصان و زوال فعاليت ها ، باورها ، روش هاي انديشه و نهادهاي ديني مربوط است كه عمدتاً متلازم با ساير فرايندهاي تحول ساختاري اجتماعي با به عنوان پيامد ناخواسته يا ناخودآگاه فرايندهاي مزبور ، رخ مي نمايد . در حاليكه دنيوي گري يك ايدئولوژي ست . مبلغان اين ايدئولوژي آگاهانه همه ي اشكال اعتقاد به امور ماوراء طبيعي را طرد مي كنند و از اصول غير ديني و ضد ديني به عنوان مبناي اخلاق شخصي و سازمان اجتماعي حمايت مي كنند .
وجه مشترك تعاريف جداانگاري دين و دنيا ، توسل هرچه كم تر به توضيح و توجيه هاي ماوراء طبيعي ست و سكولاريزاسيون دلالت بر برچيدن مقامات و مناصب و كاركردهاي روحاني و انتقال آن ها به متخصصان دارد .

از طريق : «ماهنامه ي پروين» ، شماره ي 2

Monday, July 9, 2007

بنزين سهميه بندي شد . 18 تير اومد و رفت ، هيچ يادي نشد . زنداني هاي سياسي روز به روز بيشتر شدند . هم ميهن و ايلنا بسته شد . تهمت هاي صفار هرندي ناتموم موند ، همين طور لاطائلات فاطمه رجبي . كافه تيتر پلمپ شد . به عجايب 7 گانه افزوده شد ، ما هم سد سيوند رو آبگيري كرديم . 10 روز كوي دانشگاه تعطيل شد و ... 90 % ملت شب ها منتظر عربده كشي هاي زن سريال چهار خونه ان !

Saturday, July 7, 2007

سي ام اُكتبر ، مظفرآباد ، پاكستان ؛ سبير حسين شاه پسر 9 ساله اش را كه بازويش قطع شده براي معالجه در يك بيمارستان محلي نگه داشته است . مظفرآباد نزديك به كانون زلزله اي به قدرت 7.6 ريشتر بود كه سه هفته قبل از آن ، منطقه را لرزاند . نزديك به 70% ساختمان هاي شهر كاملاً تخريب شد . طبق برآوردها بيش از نيمي از مجروحان حادثه كودكاني بودند كه در كلاس هاي درس و يا در خانه هايشان زير آوار ماندند .

David Guttenfelder

USA,The Associated Press

1 st. Prize Singles / General News


Thursday, July 5, 2007

چقدر احمق بودم كه فكر مي كردم كتاب خوندن ، " آدم " مي كنه ، " . و چقدر احمق تر بودم كه فكر مي كردم " آدم " شدم ... سخته بتوني راحت و ساده حرفتو بزني و طرفتو از دنيا و گوش دادن سير نكني ... اوج ذلت ! يكي رو مي خوام كه عضلاتمو شل كنه ! مسخره اس !
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ايوان مي روم و انگشتانم را ، بر پوست كشيده ي شب مي كشم
چراغ هاي رابطه تاريك اند
چراغ هاي رابطه تاريك اند
كسي مرا به آفتاب معرفي نخواهد كرد
كسي مرا به مهماني گنجشك ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردني است .
"فروغ "
پرنده مردني است

Monday, July 2, 2007

زمزمه ي شب

هنگامي كه بي خوابي به سر آدم مي زند ،
هنگامي كه نفرت چهارستون بدن را به لرزه مي اندازد ، و حس كينه توزي و انتقام تا مغز استخوان نفوذ مي كند و از سراپاي وجود شعله سر مي كشد ،
آنگاه كلمات چون روح ، منقلب و متلاطم مي گردند ...
تأثرات وهم آلود زبان مي گشايند
اينجا من از فقر رنج مي برم ،
از فرومايگي ، از دون همتي ، از يأس و نا اميدي ،
بيچاره جان داده با گلويي گشوده چون ورطه انباشته از حرف و حديث كه بر آن بود تا نعره سر دهد
اما براي هميشه خاموش ماند ، و ديگر هرگز ...
گلوله ها ، گلوله هاي آتشين .
امشب ، كلمات ، گويي زخم هايي را مانند كه بر مرگم گواهي مي دهند ...

Rafael Alberti

شاعر اسپانيايي ، متولد سال 1902 در " سانتا ماريا " . چندي در كالج مذهبي به تحصيل اشتغال و گرايش هاي تند مذهبي داشت اما خصلت ارتجاعي ِ كليساي اسپانيا و مشاركت فعال آن در سياست هاي استعماري امپراطوري هاي اسپانيا او را دلزده ساخت و از روحانيت منصرف شد . در رويارويي جمهوري خواهان با قواي تحت فرماندهي ِ فرانكو ، جاي آلبرتي در كنار مدافعين جمهوري خواه اسپانيا بود . آلبرتي در آن زمان 40 سال داشت و در ميان فراريان اسپانيا در 1939 به بوئينس آيرس گريخت .